بازگشت به صفحۀ خلاصۀ جلسات

در این جلسه، دربارۀ فصّ هارونی و فصّ موسوی و فصّ خالدی، و سرانجام در خصوص فصّ محمّدی بحث می‌شود. حکمت حضرت هارون(ع)، برادر بزرگ حضرت موسی(ع)، حکمت امامیّه نام دارد. امامت در اینجا اسمی از اسماء خلافت است. امامت هارون(ع) به دو صورت بوده است: یکی امامت بی‌واسطه، همانند امامت حضرت ابراهیم (ع) که به او خطاب آمد: «إنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً» (بقره، 124). و دیگر، امامت با واسطه، چرا که موسی(ع) هارون(ع) را خلیفۀ خود در میان قوم بنی‌اسرائیل قرار داد و گفت: « هارونَ اخْلُفْنی فی قَومی» (اعراف، 142). خلافت مستلزم به کار بردن سیف است و حضرت موسی و حضرت هارون علیهما‌السّلام هر دو، جامع خلافت و رسالت بودند. خلافت را ظهور امامت می‌توان دانست. محیی‌الدّین سخن خود را در این فصّ چنین آغاز می‌کند که هارون(ع) نسبت به موسی(ع)به منزلۀ نوّاب محمّد(ص) بوده است پس از رحلت او به سوی خداوندگارش. جامی می‌نویسد: «فَکَما أنّ نُوّابَ محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم مِنَ الکُمّلِ و الأقطاب وَرَثَتُهُ وَ خُلَفاؤُهُ فی اُمّتِه، یَتَصرّفونَ فیهِم کَتَصَرُّفِهِ صلّی اللّه علیه و سلّم، فَکذلِکَ کانَ هارونُ وارثاً لِموسی علیهِماالسّلام و خلیفةً عَنهُ فی قومِهِ و مُتَصَرِّفاً فیهم مِثلَ تَصَرُّفِهِ» (نقدالنصوص، ص ۲۶۵).

ابن‌عربی می‌افزاید: لازم است وارث بنگرد که از کدامیک از انبیا ارث می‌برد؟ وارث یا وارث غیر محمّدی است یا وارث محمّدی. مقصود از وارث غیر محمّدی این است که یک ولیّ مثلاً وارث حضرت موسی(ع) باشد یا وارث حضرت عیسی(ع). همچنین لازم است وارث بنگرد که نیابت و وراثت او در چیست؟ آیا در علم و حال و مقام است مجموعاً یا در یکی دو تا از این سه؟ صحّت میراث و قوّت وراثت آن نبی، آن ولیّ را مدد می‌کند تا قائم مقام آن نبی باشد، همان نبی که به‌منزلۀ صاحب مال است. چون علوم انبیا وهبی است، بدیهی است که وارث علم هر یک از انبیا هم علم خود را از مأخذ الهی می‌گیرد، و لا غیر. بر این سان، این وارث، همان اخلاق نبی را خواهد داشت، چنان که در حدیث نبوی می‌بینیم: «علماءُ امّتی کَأنبیاء بنی‌اسرائیل». اما جامی دربارۀ وارث محمّدی می‌نویسد: «وَ الوارثُ المحمّدیّ یَأخُذُ العلومَ النَّبَویّةَ عن روحِ رسولِ اللّه صلّی اللّهُ علیه و سلّم بِحَسَب نِسبَتِهِ مِنهُ.... وَ أکمَلُ الکُمّل وراثةً أجمَعُهُم و أوسَعُهُم احاطةً بالمَقامات و العلومِ و الاحوالِ و المَشاهد، و هو خاتمُ الولایةِ الخاصّةِ المحمّدیّة فی مَقامِهِ الخَتمیّ. فَوِراثَتُهُ أکمَلُ الوِراثات فی الکمالِ و السّعَةِ و الجمع و الإحاطةِ لِعُلومِ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و أحوالِهِ و مَقاماتِهِ و اخلاقِهِ، و یُطابِقُهُ فی الجمیع» (همان صفحه).

حکمت حضرت موسی(ع)، حکمت عُلویّه نام گرفته است، چرا که با موسی(ع)خطاب آمد: «لا تَخَف إنّک أنتَ الأعلی» (طه، 68). فرعون طاغی باغی خود را برتر از همه می‌دانست، ولی موسی(ع)که در طریق بندگی حق بود، بر فرعون متکبّر مغرور برتری یافت. امّا شارح جامی دربارۀ وجه تسمیۀ حکمت حضرت موسی(ع) می‌نویسد: به چهار جهت، حکمت موسی(ع) حکمت علویّه نامیده شده است: یکی به جهت اینکه او کلام حق را بی‌واسطۀ فرشته، از حق دریافت داشته است. دیگر اینکه حق تعالی تورات را به دست خود نوشته است. سوم اینکه موسی(ع) به مقام جمعیّت محمّدی بسیار نزدیک بوده است. چهارم اینکه حدیث‌هایی از حضرت رسول(ص) در باب فضیلت حضرت موسی(ع) در دست است. محیی‌الدّین در رسالۀ نقش‌الفصوص چند نکته از سرگذشت موسی(ع) را به نحو خاصّی ارائه کرده است. یکی این است که وقتی فرعون شمار فراوانی نوزاد را به گمان اینکه موسی(ع) است، به قتل رسانید، حیات همۀ آن نوزادها به روح موسی(ع) سرایت کرد، و لذا روح او قوّت بسیاری یافت. حتّی آن روزی که در زمان جوانی از شهر گریخت، او تنها به جهت نگاهداشت جان خود نبود که فرار را بر قرار برگزید، بلکه بیشتر به جهت نگاهداشت آن همه جانهایی بود که با خود داشت. آن روزی هم که به لطف الهی به دریافت رسالت و کلام و امامت نائل آمد، خدای تعالی با او در آن چیزی سخن گفت که برای گرمی خود و اهلش، محلّ حاجت او بود، یعنی آتش. جمعیت خاطر موسی(ع) و گماشتن همّت- به معنی توجّه تامّ- مایۀ دریافت کلام الهی در درون آتش گردید. به عبارت دیگر، هنگامی که آتش کانون توجّه و موضوع همّت موسی(ع) واقع شد، آنگاه حق در همین کانون بر وی هویدا گشت. از اینجا پی می‌بریم که جمعیّت خاطر چه اندازه کارگر و مؤثّر است. از همین همّت و جمعیّت خاطر است که گروهی گمراه می‌شوند، و گروهی همچون موسی(ع) راه می‌یابند. ابن‌عربی می‌نویسد که همّت را به همین جهت همانند قرآن می‌توان دانست که «یُضِلُّ بِهِ کثیراً و یَهدی بِهِ کثیراً و ما یُضِلُّ بِهِ الّا الفاسقین» (بقره، 26).

حکمت خالد بن سنان(ع)، حکمت صمدیّه نام دارد، چرا که صمد در لغت به معنی آن چیزی است که خلأ و نقصانی ندارد، و کسی را هم که ملجأ و مقصد مردمان است، صمد می‌نامند، چرا که دست او پر است و نیاز اهل نیاز را بر می‌تواند آورد. الصّمد در کنار الأحد از اسماء اللّه به شمار می‌رود، و به قول شارح جامی، خالد(ع) به جهت اینکه او را مرجع و تکیه‌گاه خلق می‌انگاشته‌اند، یعنی در قوم خود مظهر صمدیّت حق تبارک اسمُه بوده، صاحب حکمت صمدیّه خوانده شده است. در دوران فترت بین حضرت عیسی(ع) و حضرت رسول(ص)، هیچ پیامبری ظهور نکرده است، و خالد(ع) را پیغمبر به معنی متعارف این کلمه نمی‌توان شمرد، چرا که ظهور معجزۀ او و اظهار نبوّتش به پس از مرگ او موکول شد، بدین معنی که سفارش کرد تا بعد از رحلت او، گورش را بشکافند و او در قبر خویش از جهان دیگر خبر دهد. به تعبیر محیی‌الدّین، او نبوّت را و قوم خود را وانهاد، و قوم او هم او را وانهادند، یعنی پسران او نبش قبر پدر را مطابق عادت عرب جاهلی، ننگ و عار دانستند و از چنین کاری ممانعت نمودند. بعدها وقتی دختر خالد(ع) به خدمت حضرت رسول(ص) رسید، ایشان دربارۀ این دختر فرمودند: «مرحباً بِاِبنةِ نبیٍّ أضاعَهُ قومُه»: خیر مقدم به دختر پیغمبری که قوم او، او را وانهادند.

اکنون به آخرین فصّ رسالۀ نقش‌الفصوص می‌رسیم، و آن فصّ حکمت فردیّه است در کلمۀ محمّدیّه. جامی اشاره می‌کند که در پاره‌ای از نسخه‌های کتاب فصوص‌الحکم، به جای حکمت فردیّه، حکمت کلیّه دیده می‌شود. راز این نکته آن است که حکمت و نبوّت ختمی، نسبت به نبوّت‌ها و حکمت‌های پیشین، جامعیّت بی‌نظیری دارد. تعبیر حکمت فردیّه هم دلالت دارد بر مقام یگانۀ آن سرور(ص) که مظهر اسم جامع اللّه است، و عین ثابت او بر اعیان ثابتۀ همگی مخلوقات احاطۀ کلّی دارد. در کتاب فصوص‌الحکم، عدد سه، نخستین عدد فرد بر شمرده شده، و نویسنده به بحث دربارۀ حدیثی از رسول اللّه(ص) می‌پردازد، به این مضمون که از دنیا سه چیز را محبوب ایشان(ص) ساخته‌اند: بوی خوش، زنان، و نماز که قرّة‌العین ایشان به شمار رفته است. ولیکن در رسالۀ نقش‌الفصوص، محیی‌الدّین سخن خود را از اینجا آغاز می‌کند که قرآن- به معنی جمع- معجزۀ رسول خدا(ص) است. پیشتر در فصّ موسوی به جمعیّت همّت و تأثیر شدید آن اشارتی رفت. اکنون ابن‌عربی قرآن را نه از حیث اینکه کلام اشخاص گوناگون در آن نقل شده، بل از حیث اینکه کلام اللّه است، یعنی از حیث وحدت، اعجاز قلمداد کرده است، چنان که جمعیّت همّت امری است خارق عادت و اعجازآمیز، چون قوای مختلف و شئون مُتشتّت را هر یک اقتضایی است ویژه، و گرد آمدن همۀ آنها در یک واحد جامع، به‌جز معجزه نخواهد بود.

در قرآن می‌خوانیم: «وَ ما صاحبُکُم بِمجنون» (تکویر، 22). یعنی رسول خدا(ص) مجنون نیست. لغت مجنون از جنون است، به معنی ستر و پوشیدگی. آیۀ فوق می‌فرماید که هیچ چیز بر حضرت رسول(ص) پوشیده نیست، و مثقال ذرّه‌ای در زمین و آسمان از او مستور نیست. او ضنین و بخیل نیست، یعنی چیزی را که برای شما سزاوار است، هرگز از شما دریغ نمی‌دارد، چنان که ظنین به معنی مظنون هم نیست، یعنی از این تهمت که چیزی را که از آن شماست به شما ندهد، دور و بر کنار است. آیۀ «ما ضَلَّ صاحبُکُم و ما غَوی» (نجم، 2)، اشاره دارد به اینکه آن حضرت(ص) دچار خوف نیست، چرا که بی گمراهی، خوف متحقّق نمی‌شود. در واقع، مقصود این آیه، نفی خوف از آن سرور(ص) است. ضلالتی که از آن سخن رفته است، البتّه آن حیرتی نیست که در معرفت حق، غایت قُصوی به شمار می‌رود.