بازگشت به صفحۀ خلاصۀ جلسات


در پاسخ این پرسش که چرا حکمت ادریس (ع) موسوم است به قدوسی، این سخن عبدالرحمن جامی، شارح نقش الفصوص، بسنده خواهد بود:

 «ادریس مبالغه داشت در تطهیر نفس خویش به ریاضات شاقه و در تقدیس از صفات حیوانیه، تاروحانیت او بر حیوانیتش غالب شد، و کثیر الانسلاخ گشت از بدن و صاحب معراج آمد، و او را مخاطبه با ملائکه و ارواح مجرده دست داد. و گویند شانزده سال نخورد و نخفت، تا عقل مجرد باقی ماند» (نقد النصوص، تصحیح چیتیک، ص ۱۳۹).

اشارت قرآنی «و رفعناه مکاناً علیاً» در خصوص ادریس نبی، باعث شده است که محیی الدین به بحث در علو مکان و علو مکانت، چه در باب حق و چه در باب خلق، بپردازد، و سپس از علو مفاضله سخن به میان آورد. این اصطلاح اخیر راجع است به تجلی حق و ظهور او در مظاهر نابرابر، و راجع نیست به احدیت ذات.

به عبارت دیگر، علو یا علو در جای است و یا در جایگاه. باز علو یا از حیث احدیت ذات است یا از حیث تجلی در مظاهر، چون معلوم است که تجلی تنزیهی برتر است از تجلی تشبیهی، و در تجلی تشبیهی، تجلی به صفات کمال برتر است از تجلی به غیر صفات کمال. مثال این آخری در حدیث قدسی است که خدای تعالی خطاب به آدمی می‌فرماید «وقتی گرسنه شدم، مرا طعام ندادی». یعنی بندۀ من گرسنه شد و او را طعام نبخشیدی.

روش ابن عربی در تعیین حکمت سبوحی نوح نبی این است که در آیات سورۀ نسبتا کوتاه نوح (ع) عمیقاً امعان نظر کند و با تأویل آیات به حکمت پوشیده در ضمن آنها دست یابد. نوح بیش از نهصد سال دعوت می نمود، ولی کمتر گوشی شنوای سخنان تنزیهی او بود. محیی الدین در فصّ نوحی از کتاب فصوص می نویسد که اگر نوح نبی همانند دعوت اسلامی به جمع متوازن تنزیه و تشبیه پرداخته بود، قومش بدان سان از دعوت او فرار نمی‌کردند. البته بدیهی است که دعوت تنزیه نوح (ع) پادزهری بود در برابر زهر تشبیه افراطی قوم او. نوح علیه السلام نیز همانند همه مرسلین از تنزیه محض که عین تعطیل است، دور و بر کنار بود، ولیکن حکمت او سبوحی و دعوتش بیشتر تنزیهی بود. تامل در آیه «و ما لکم لا ترجون لله وقاراً و قد خلقکم اطواراً»، نشانگر گرایش او به تسبیح و تنزیه است. روش ابن عربی در تعیین حکمت ادریس نبی (ع) این است که در قصۀ زندگی آن پیغمبر مداقه نماید، قصه‌ای که به طور کامل در قرآن مذکور نیست.

بنابراین، تا اینجا در بررسی فصّ آدمی و شیثی و نوحی و ادریسی، با روش محیی الدین در تعیین حکمت هر یک از پیغمبران آشنا شدیم. همین روش متقن و متین را در تعیین حکمت زردشت سپیتمان و ترسیم سیمای معنوی او به کار می‌بریم. گاه لازم است که علاوه بر نصوص گاهانی، از کتب پهلوی هم در کار خود بهره ببریم، به ویژه کتاب دینکرد هفتم منبع فیاضی است در آشنایی با سیره و سرگذشت پیغمبر ایران باستان.


فصّ حکمة مهیمیة فی کلمة ابراهیمیة


حکمت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن حکمت عشق و شیدایی است. تامل در اشارت قرآنی «لا احبّ الآفلین» روشن می‌سازد که عشق بر هستی آن بزرگ منادی توحید مستولی بوده است، چون آن روی دیگر این سخن او این خواهد بود که من فاطر آسمان‌ها و زمین را که غروب و افول ندارد، دوست دارم. لقب خلیل نیز خیلی رسا و گویاست. او دوست صمیمی خدای تعالی بوده است. به علاوه، حرکات و سکنات او که در قرآن کریم و در حدیث و قصص الانبیاء شرح داده شده، دال بر فداکاری مطلق و پاکبازی بی قید و شرط اوست. طواف خانۀ یار که یادآور گردش پروانه‌ها بر گرد آتش است، میراث ابدی آن کانون فروزان عشق و هیمان است.

محیی الدین در اینجا از قرب نوافل و از قرب فرائض سخن می‌گوید، تا معنی حکمت مهیمیه روشن گردد. طبق کتاب فصوص، خلیل آن است که از صفات بشری تهی شود و صفات الهی در او متخلل گردد، یعنی رخنه کند. به علاوه، با محو شدن عین عبد، او در ذات الهی متخلل گردد. ابتدا حق خوراک او شود، و سپس او خوراک حق گردد. ابتدا توحید صفاتی حاصل شود، و سپس توحید ذاتی دست دهد. ابتدا قرب نوافل پیش آید، و سپس قرب فرائض رخ دهد. در نوافل، یعنی مستحبات، اختیار عبد در میان است، حال آنکه در قرب فرائض عین عبد و اختیار او از میان برمی‌خیزد. طبق حدیث قرب نوافل، عبد به جائی می‌رسد که به واسطه حق می‌بیند و می‌شنود و سخن می‌گوید. در این مرحله، عین عبد برجاست. در مرحله پیشرفته‌تر که قرب فرائض نام دارد، عین عبد منتفی است و حق به واسطه عبد می‌بیند و می‌شنود و سخن می‌گوید.

نظیر این مطالب را در گاهان زردشت می‌بینیم. در دورۀ اسلامی، گاه زردشت را با ابراهیم (ع) مقایسه کرده‌اند. مورخ معاصر، دکتر کلثوم غضنفری در این باره مقاله ممتعی نگاشته است. البته از آنجا که در تجلی الهی تکرار نیست، حکمت زردشت با حکمت خلیل الرحمن یکی نتواند بود. به جهت اهمیت موضوع از هفته بعد، به یاری حق، به قرائت و تفسیر فصولی از گاهان زردشت می‌پردازیم، تا بر حسب روش محیی الدین چگونگی حکمت او را معلوم سازیم. زردشت در دو فقره از سخن خود اولیاء و خلفاء الهی را مزدا ها و اَهورَه‌ها نامیده است. این تعبیر برابر با تخلل میان عبد و حق است. به کتاب بررسی لطائف عرفانی در نصوص عتیق اوستایی، بخش انسان و تطور او، حروف دال و ها و واو می‌توان مراجعه کرد.

خلاصه جلسه ششم زردشت در آیینه فصوص الحکم، اول آذرماه ۱۴۰۱