حکمت حضرت یعقوب (ع)، حکمت روحیه نام دارد که لفظ روحیه را به فتح ر یا به ضم ر می توان خواند. قونوی در فکوک، به ضم ر خوانده است، و همین تلفظ بهتر است. روح به فتح ر در سخن یعقوب ع در خطاب با فرزندانش آمده است: «لَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ...». از گشایش الهی نومید مشوید... . بدون حضور روح به ضم ر، از روح به فتح ر اثری نخواهد بود. بنابراین، اولی اصل دومی است و بر آن رجحان دارد. به علاوه، به زودی از حکمت قلبیه شعیب (ع) و از حکمت نفسیه یونس (ع) هم سخن به میان می آید. روح و قلب و نفس از طورهای هستی انسان است. البته نام بیشتر حکمت های پیغمبران در فصوص، برگرفته از اسماء و صفات الهی است. در گاهان زردشت، طورهای وجود انسان، اورون به معنی نفس است و دئنا به معنی دیده دل و مینیو به معنی رُوح.
محیی الدین بر مدار آیه شریفه «وَوَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، در این فص، در باره دین که در نزد حق همان اسلام است و انقیاد، سخن می گوید. انقیاد در مومن هست و در کافر هم هست. انقیاد مومن به امر تکلیفی خدای تعالی است، حال آنکه کافر گرچه به امر تکلیفی گردن نمی نهد، ولی در برابر امر تکوینی حق، به کلی تسلیم و منقاد است. امر تکوینی حق، همان امر بی واسطه است که به بودنی تعلق می گیرد و نه به بوده. امر تکلیفی هم همان امر باواسطه است، با واسطه پیغمبران الهی. دین دو دین است: دین مامور به که همان دین است که پیغمبران آوردهاند، و دین معتبر که ابتداع گروهی است که در پی تعظیم حق بوده و خشنودی او را طلب کرده اند: «وَ رَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا». در شرح جامی میخوانیم که طرق صوفیه نیز از همین دسته دین معتبر است. چه بسا که رهبانان مسیحی یا متصوفه حق مطلب را ادا نکرده باشند: ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.
در ایران پیش از اسلام، دین مامور به همان کیش مزدیسنایی یا زردشتی است. دین معتبر را در طرق عرفانی زروانی و مهری و مزدکی می توان سراغ گرفت. مزدکیان اندیشه اصلاح جامعه را در سر داشتند، ولی چون اندیشه برابری جوی ایشان پشتوانه قانون الهی نداشت، سرنوشت ایشان را سرنوشتی تراژیک مییابیم. تنها با ظهور سلمان فارسی بود که تمنای برابری مزدکیان مجال تحقق یافت. سلمان، مجهز به قانون برابریجوی اسلام، کاستهای چندگانه ساسانی را بر هم کوبید و طرح نویی درانداخت. برنامه و طرح سلمان فارسی همچنان الهامبخش همه ما تواند بود.
آغاز سخن در فص یوسفی از رساله نقش الفصوص با تعریف نور است. از زمان امام محمد غزالی در رساله مشکوة الانوار، رسم بوده است که نور را ظاهر بذاته و مظهر لغیره تعریف کنند. محیی الدین به لفظی متفاوت، همان معنی را ادا کرده است. النور یکشف و یکشف به. نور، خود مکشوف است و سایر چیزها بدو مکشوف. «و اتم الانوار و اعظمها نفوذا النور الذی یکشف به ما اراد الله بالصور المتخیله المرئیه». «از میان انوار، تمام ترین و عظیم ترین نور، نوری است که به واسطه آن، مقاصد الهی از صورت های رویا آشکار میشود»، و آن علم تعبیر خوابهاست. چه بسا صورت واحد را معانی متعدد باشد که صاحب نور قادر خواهد بود که آن معانی را از یکدیگر بازشناسد. به عنوان مثال، اذان گفتن در رویا، تعبیرش یا سفر حج است و یا سرقت است. همچنین، یا دعوت به سوی حق است و یا دعوت به سوی باطل. بی روشنایی علم تعبیر، یا علم تأویلالاحادیث به عبارت سوره یوسف (ع)، نمی توان معنی درست یک رویا را تعیین کرد.
فص هودی بر گرد این آیه شریفه از زبان هود (ع)، پیغمبر قوم عاد، میگردد: «مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ». هیچ جنبندهای نیست، مگر اینکه موی پیشانیش به دست هو ست، و به راستی که خداوندگار من بر صراط مستقیم است. چون حق محیط بر اشیاست و همواره همدم و همسایه و همراه با همگان است، میتوان بهاعتباری، همه راهها را منتهی به الله دانست: «وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ». همچنین میتوان گفت که همه راهها راه مستقیم الهی است. البته لازم است که از ارتکاب یک خطا بر حذر بود، و آن این است که اگر چه حق با همگان معیت دارد، ولی چه بسا خلق از حق غفلت ورزند و از او کم یا بیش دور باشند. درست است که به اعتباری، همه راهها به حقّ تعلق دارد، ولی به اعتبار دیگر، راه سعادت انسان همان است که حق با تشریع خود پیش پای او نهاده است.
از میان مردم، کسانی هستند که تنها از رحمت رحمانی برخوردارند و دچار حرمان از رحمت رحیمیاند. رحمت رحمانی، رحمت عامه و رحمت رحیمی، رحمت خاصه است. آیاتی مانند «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، یا «فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ»، از رحمت وجوبی حق خبر میدهند، به این معنی که در ازاء طاعات و قربات بندگان مومن، بر خدای تعالی مکتوب، یعنی واجب، است که رحمت خاص خود را نصیب نیکان و پارسایان گرداند. در اینجا محیی الدین نکته لطیفی را پیش کشیده است. متقی را که اهل وقایه، یعنی حفاظ، است، دو حال است. در حال ناخوش، متقی خود را سپر و حفاظ حق تعالی میگرداند، به این معنی که هر امر نکوهیده و نکوهیدنی را به خود نسبت میدهد که موجود ممکن و حادث است. از سوی دیگر، در حال خوش، هر امر ستوده و ستودنی را به حق نسبت میدهد و نه به خود. به عبارت بهتر، حق را در کمالات، حفاظ یا سپر قرار می دهد. به نظر میرسد که مردم ناپارسا درست عکس این رفتار میکنند. بدی ها را به جز خود نسبت میدهند و نیکی ها را به خود.