بازگشت به صفحۀ خلاصۀ جلسات

در این فصّ (فصّ ۱۳) از حکمت حضرت لوط(ع) خبر داده می‌شود. حکمت این پیغمبر، حکمت مَلْکیه نام دارد. جامی در نقد النّصوص می‌نویسد: «المَلْک بِفَتحِ المیم و سکون اللّام هُو الشِّدةُ و القوّةُ التّامّة. إنّما قَرَنَ الشیخُ قَدَّسَ اللّهُ روحَه هذه الحکمةَ بالصّفةِ المَلْکیّةِ مُراعاةً للامرِ الغالبِ علی حالِ لوط و اُمَّتِهِ و ما عامَلَ الحقُّ بِهِ قومَه مِن شدّةِ العقوبةِ فی مُقابَلَةِ الشّدةِ الّتی قاساها لوطُ مِنهُم، حتّی نَطَقَ لسانُ حالِهِ مَعَهُم بِقوله: «لَو أنّ لی بِکُم قُوّةً او آوی الی رُکنٍ شدیدٍ» (هود، 80). لوط علیه‌السّلام در قومش ضعیف بود، و ایشان اقویاء و شدید الحجاب، و انقیاد فرمان حق و قبول دعوت نمی‌کردند و به‌واسطۀ اشتغال به شهوات بهیمیّه و انهماک در امور طبیعیّه در زمین افساد می‌کردند، تا لوط گفت: لو أن لی بکم قوة او آوی الی رکن شدید، تا حق به شدّت عذاب، آن قوم را استیصال کرد». (ص ۲۰۶، چاپ ویلیام چیتیک)

مطابق این سخن جامی، حکمت آن پیغمبر، حکمت توان و قوّت و شدّت است، چون قوم او با قوّت و شدّت بوده‌اند، و به‌شدّت در پردۀ غفلت بوده‌اند، و به‌شدّت لوط(ع) را رنجیده خاطر ساخته‌اند، و لوط(ع) به‌شدّت از دست آنها آزرده شده، و ناچار از شرّشان به رکن شدید پناه برده است، تا اینکه سرانجام، حق سبحانه و تعالی از قوم لوط(ع) به شدّت انتقام کشیده است! آن پیغمبر، گرفتار در میان قومی بی‌هنجار و منحرف، در خطاب با قوم خیره‌سر خود می‌گوید: ای کاش در برابر شما مرا قوّتی می‌بود یا به رکن نیرومندی پناه می‌جستم. مقصود لوط(ع) از رکن شدید، به ظاهر، قبیلۀ نیرومند بوده است. صورت سخن او مطابق وضع و حال زندگی عشایری و ایلیاتی بوده که به تعبیر ابن‌خلدون، «عصبیّت» (به معنی پیوند مستحکم قبیله‌ای) بر آن حکمفرماست. عبدالرّحمن جامی، لوط(ع) را هم مانند هود و صالح علیهم السّلام از جملۀ عرب بر می‌شمارد.

محیی‌الدّین در این فصّ، با نقل آیۀ شریفۀ «اللّهُ الّذی خَلَقَکُم مِن ضَعفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ ضَعفٍ قُوّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ قُوّةٍ ضَعفاً» (سورۀ روم، آیۀ ۵۴). بدین نکته اشاره می‌کند که اهل خصوص، یعنی عرفا، از قوّت در اینجا به‌جز معنی ظاهری، قوّت حال هم در می‌یابند، یعنی همّت. انسان در ابتدا قوّت معنوی ندارد، ولی سپس چنین قوّتی را کسب تواند کرد، به‌طوری که قادر باشد در عالَم به همّت خود تصرّف کند، ولی در مرحلۀ نهایی، چنان که از آیه بر می‌آید، عارف بر اثر معرفت باللّه به ضعف خود پی می‌برد، و خاکساری خواهد نمود و در برابر حق همانند طفلی در آغوش مادر خویش تسلیم محض خواهد بود.

لوط(ع) احساس ضعف کرد، ولی ضعف او منبعث از معرفت او بود. با قوم خود گفت: ای کاش مرا در برابر شما قوّتی می‌بود یا به رکنی شدید پناه می‌جستم. مطابق تفسیر محیی‌الدّین، معنی سخن آن پیغمبر این است که قوّت من و رکن شدید من، به‌جز حق تعالی نیست. ابن‌عربی این تفسیر خود را مستند به این حدیث نبوی می‌سازد: «رَحِمَ اللّهُ أخی لوطاً لَقَد کانَ یاوی الی رُکنٍ شدیدٍ». خدا رحمت کند برادرم لوط را که به رکن شدید (یعنی اللّه) پناه می‌برده است. خلاصۀ سخن اینکه عجز و نارسایی لوط(ع)، نارسایی و عجز اهل معرفت بوده است که خود را هیچ می‌بینند.

جامی در پایان می‌نویسد: «لوط علیه السّلام عارف بود به آنکه هر اسمی را خاصیّتی است و تأثیری و مظهری که در آن مظهر خاص، خواص و تأثیر آن اسم به ظهور می‌پیوندد، چه افعال او سبحانه در خارج جز به‌واسطۀ مظاهر به ظهور نمی‌رسد و از قوّت به فعل نمی‌آید. پس به‌ظاهر التجاء او به مظاهر بود (نفس او و قبیله) و به باطن به حضرت حق سبحانه. و هر که به باطن متوجّه استمداد از حضرت اسمی از اسماء الهی شود و به ظاهر قصد آن مظهر کند که خاصیّت آن اسم را از قوّت به فعل آورد، بی‌توقّف به مراد رسد. و اللّه الموفِّق».

فصّ چهاردهم به یکی از انبیاء بنی‌اسرائیل به نام عُزَیر(ع) اختصاص دارد که حکمت او حکمت قَدَریّه است. جامی در بیان فرق میان قضاء و قدر می‌نگارد: «القضاءُ عبارَةٌ عن الحُکمِ الکُلّی الإلهی فی اعیانِ الموجودات علی ما هِیَ علیهِ مِن الاحوالِ الجاریةِ من الازلِ إلی الأبد. و القَدَرُ هو تفصیلُ ذلک الحُکمِ بِایجادِها فی اوقاتِها و أزمانِها الّتی تَقتَضی الأشیاءُ وقوعَها فیها بِإستعداداتِها الجُزئیّة. فَتَعلیقُ کُلِّ حالٍ مِن احوالِ الأعیان بِزمانٍ مُعیّنٍ و سببٍ معیّنٍ عبارةٌ عَن القَدَر».

داستان عزیر(ع) در آیۀ ۲۵۹ سورۀ بقره مذکور است، البتّه در این آیه نامی از عزیر(ع) در میان نیست. «اَو کالّذی مَرَّ عَلیٰ قَریَةٍ و هِیَ خاویَةٌ علیٰ عُروشِها قال اَنّیٰ یَحیی هذِهِ اللّهُ بعدَ موتِها فَأماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ یوماً اَو بعضَ یومٍ قالَ بل لَبِثتَ مِائَةَ عامٍ فَانظُر إلی طَعامِکَ و شرابِکَ لَم یَتَسَنَّهْ وَانْظُر إلی حِمارِکَ وَ لِنَجعَلَکَ آیةً لِلنّاسِ وَانْظُر إلی العِظامِ کَیفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَکسوها لَحماً فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ». ترجمه: یا همانند آن شخصی که بر آبادیی ویرانه گذر کرد، و گفت: اللّه چگونه این خرابه را پس از مرگ زندگی تواند داد؟ اللّه او را یکصد سال مرگ داد، و سپس او را برانگیخت. گفت: چند سال در آن حالت ماندی؟ پاسخ داد که یک روز یا پاره‌ای از یک روز. گفت: نه، بل یکصد سال در آن حالت بوده‌ای. به خوردنی و آشامیدنی خود بنگر که هیچ گنده نشده است، و به خر خویش بنگر که پاک پوسیده است. چنین ساختیم تا ترا آیتی از بهر مردمان گردانیم، و بنگر به استخوان‌ها که چگونه‌شان بر می‌شورانیم و آنگه بر آنها گوشت می‌پوشانیم. چون حقیقت بر عزیر(ع) پدیدار شد، گفت: اکنون می‌دانم که اللّه بر همه چیزها قدیر است. 

می‌بینیم که در پایان واقعه، قدرت مطلق الهی بر عزیر(ع) پدیدارشد. حکمت قَدَریّه در واقع همان حکمت قدیریّه است. بنابراین، با تأمّل در قصّۀ عزیر(ع)، اسم الهی حاکم بر او را به دست می‌آوریم. قریه در لسان قرآن کریم به معنی امروزی نیست و منحصراً بر روستا و ده اطلاق نمی‌شود، بلکه حتّی در بارۀ شهرهای کوچک و بزرگ هم به کار می‌رود. قریه‌های مصر و یمن، نقاط پر رونق تمدّنی بوده است، و نه دهاتی دورافتاده. با این حال، به نظر نمی‌رسد که مقصود از قریه در قصّۀ عزیر(ع)، شهر بیت‌المقدس باشد که به دست بُختُ النّصر خراب شده است. تعبیر قریه‌ای از قُریٰ، قطعاً تعبیری نیست که مناسب مرکز مقدّسی مانند اورشلیم یا بیت‌المقدس باشد. عدّه‌ای عزیر(ع) را همان ارمیای نبی(ع) پنداشته‌اند که صحیح نیست. عزیر در عبری عزرا ست، و کتاب عزرا در عهد عتیق، موجود. کتاب ارمیا در عهد عتیق، متنی جداگانه است. بنابر این، یکی دانستن این دو نبی نادرست است. آنچه موجب این خلط مبحث شده، این است که هر دو نبی با واقعۀ آزادی یهود از اسارت بابلی ربط و پیوندی دارند: ارمیا(ع) بشارت ظهور کوروش پارسی را داده است، و عزیر(ع) دست اندر کار بازساختن هیکل اورشلیم به امر شاه ایران بوده است. 

جامی می‌نویسد: «فَکانَ مِن مُقتَضی حقیقةِ عُزیر علیه‌السّلام و أحکامِ لوازِمِها إنبعاثُ رَغْبَةٍ مِنه نَحو مَعرِفةِ سِرِّ القَدَر و إنتشاءُ فِکرِهِ فی القَریَةِ الخَربَة بصورتِ إستِبعادِ إعادَتِها علی ما کانَتْ عَلَیه، فَأظْهَرَ اللّهُ لَهُ بِواسطةِ فِکرِهِ و إستِبعادِهِ أنواعاً مِن صُوَرِ الإعادَةِ و اَنواعاً مِن أحکامِ القُدرَة، فَلِذلِکَ نَسَبَ رَضِیَ اللّهُ عَنه الحِکمَةَ القَدَریّةَ إلی الکَلمَةِ العُزَیریّة» (ص ۲۱۲). سخن خاص محیی‌الدّین به مناسبت بحث قدر این است که بنا بر آیۀ «للّهِ الحُجّةُ البالِغَةُ»، هیچ مخلوقی را بر حق تعالی حجّتی نیست، بل بر عکس، حق تعالی را بر جمیع خلق حجّتی است رسا. چرا چنین است؟ چون خلق معلوم حقّ اند، و معلوم هر چه را که ماهیّت او اقتضا دارد و هر چه را که استعداد اوست، به عالم می‌بخشد. در حقیقت، عالم تابع معلوم است، و نه بر عکس. معلوم از علم اثر نمی‌پذیرد، و حکم بر معلوم نیست مگر به معلوم و آنچه بر حسب استعداد جزئی و کلّی خود اقتضاء آن را دارد. حاصل مطلب این است که کفر و نفاق و معصیت بنده را نمی‌توان به حساب حق تعالی نهاد، بلکه همۀ این معانی به حساب ماهیّت یا عین ثابت مخلوق است و بس.