بازگشت به صفحۀ خلاصۀ جلسات

در این جلسه، بررسی دو فصّ دیگر از رسالۀ نقش‌الفصوص، دستور کار و وجهۀ همّت خواهد بود. فصّ پانزدهم در حکمت حضرت عیسی(ع) است. اگر فصوص محیی‌الدّین را ندیده باشیم و در صدد برآییم که حکمت عیسی(ع) را با مرور بر سرگذشت او و مداقّه در کلمات او بنا به قرآن شریف، حدس بزنیم، شاید حکمت او را حکمت روحیّه بنامیم، اما حکمت روحیّه حکمت حضرت یعقوب(ع) است. درست است که عیسی(ع) روح اللّه است، ولیکن او کلمة اللّه هم هست. درست است که او در مجسّمۀ گِلی به‌صورت پرنده می‌دمید و از دم عیسوی او آن مجسّمه جان می‌گرفت، و او با دم الهی خود مرده‌ها را زنده می‌ساخت، ولی او در همان شکم مادر از جانب اللّه تعالی با مادر خویش گفت: «لا تَحزَنی قَد جَعَلَ رَبُّکِ تَحتَکِ سَریّا» (مریم، 24). ترجمه: «غم مخور، که خداوندگار تو بر زیر قدم تو جویی روان ساخته است».

عیسی(ع) پس از زاده شدن، در گهواره به سخن گفتن درآمد: «آتانِیَ الکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبیّا» (مریم، 30). ترجمه: «خدای تعالی مرا کتاب داد و مرا نبی ساخت». همین کلمۀ نبی آیا مُلهِم این معنی نیست که حکمت حضرت عیسی(ع) حکمت نبویّه است؟ نبوّت بر اثر اتّصال به روح‌القدس (فرشتۀ وحی) اتفاق می‌افتد و بنابراین، حکمت روحیّه هم در ضمن حکمت نبویۀ عیسی(ع) مستتر است. شارح جامی در ابتدای شرح این فصّ می‌نویسد: «إنّما خُصَّت الحِکمَةُ النَبَویّةُ بِالکَلمَةِ العیسَویّة -و إن کانَت جمیعُ هذه الحِکَم نَبَویّةً- لأنّ نُبُوَّتَهُ فِطریّةٌ غالِبَةٌ عَلی حالِهِ» (ص ۲۱۵).

محیی‌الدّین در این فص، از خصیصۀ روح در بخشیدن حیات به قابل مستعدّ سخن می‌گوید، و از اینکه تأثیر روح در قابل بر حسب و بر قدر استعداد قابل است، و نه بر قدر و بر حسب خویشتن، چرا که روح قدسی است و منزّه از جسمیّت و مزاج. اینجا اشاره‌ای به گوسالۀ سامری رفته است که بر طبق مزاج مختصّ به گاو، صوت مخصوص گاو (خُوار) از او شنیده می‌شد، و نه صوت شتر (رُغاء) و نه صوت قوچ (ثُواج) و نه صوت میش (یُعار). توضیح اینکه سامری چون تأثیر شگفت روح‌القدس را دانسته بود، مشتی خاک از اثر جبرئیل که متمثلاً سوار بر بُراق می‌گذشت، برگرفت و بر مجسّمه‌ای از زر به‌صورت گوساله که از زینت‌های بنی‌اسرائیل ساخته بود، پاشید، و آن مجسّمه جان گرفت و بر حسب مزاج خود صوت گاو برآورد، و نه صوت جانوری دیگر. مقصود این است که تأثیر جبرئیل در آن پیکرۀ زرّین بر وفق استعداد مجسّمه ظاهر شد، و نه چنان که خود بما هو هو بود.

از جمله نکاتی که شارح جامی می‌آورد، یکی این است که «ارواح مظهر اسم ربّ اند، زیرا که حق سبحانه بدان ارواح تربیت می‌کند مظاهرش را» (ص ۲۱۶). «و اوّل صفت که به حسب وجود، لازم ارواح است حیات است، و آن اصل جمیع صفات وجودیّه است، و لهذا اسم حیّ امام ائمۀ سبعه گشت» (همان صفحه). نکتۀ دیگر، تمثّل یافتن جبرئیل است در داستان سامری، و اینکه براق هم تمثّل روح بوده است. نکتۀ سوم این است که جامی می‌نویسد: «جبرئیل علیه‌السّلام نزدیک ارباب عرفان عبارت از روحی است که مسلّط است بر سَماوات سَبع و ما فیها مِنَ العَناصِر و المَوالید» (ص ۲۱۷). و می افزاید: «و امّا روح فلک قمر (که پیش فلاسفه مسمّی است به عقل فعّال) عند ارباب التحقیق مسمّی به اسماعیل است، نه به جبرئیل» (همان صفحه).

فصّ شانزدهم به سلیمان بن داود(ع) اختصاص دارد که حکمت او حکمت رحمانی است. الرّحمن شهریار همۀ عوالم است، و چیزی از دایرۀ فرمانروایی او بیرون نیست. سلیمان(ع) هم مظهر اسم الرّحمن بوده است. شارح جامی می‌نویسد: «إنّما اختَصَّت الکلمةُ السُّلیمانیّةُ بِالحِکمَةِ الرّحمانیّة لِعُمومِ حُکمِها، فإنّهُ کَما أنّ لِلإسمِ «الرّحمن» شُمُولَ حُکمٍ علی الموجوداتِ کلِّها، کذلک لِلکلمةِ السُّلیمانیّةِ احاطةُ سَلطَنَةٍ و تَصرُّفٍ فی العالَمِ کلِّه، فَسَخَّرَ اللّهُ لَهُ العالَمَ الأعلی و الأسفل» (صفحه ۲۱۸).

محیی‌الدّین در این فصّ، به هفت گوشه  از کردارها و گفتارهای سلیمان(ع) بنا به نقل قرآن کریم اشاره می‌کند، و دربارۀ هریک نکته‌ای نغز می‌آورد. بلقیس که ملکه‌ای با قوّت و همّت بود، با دریافت نامۀ سلیمان(ع) گفته بود: «إنّی اُلقِیَ إلَیَّ کتابٌ کریمٌ» (نمل، 29). یعنی «نامه‌ای نیکو به سوی من افکنده‌اند». او از این جهت، آن نامه را نیکو وصف کرده بود که نادانسته بر اثر مناسبت ذاتی، متمایل به سلیمان(ع) و از آنِ او بود، به تعبیر ابن‌عربی: «لمّا کانتْ لَه مِن حیثُ لا تَشعُر، قالتْ بِالقُوّة فی کتابِ سلیمان(ع) إنّه کتابٌ کریم». گوشۀ دوم: چرا آصف بن برخیا که وزیر سلیمان(ع) بود، عرش یا تخت بلقیس را با اظهار قوّت خویش از سبا به اورشلیم آورد، و خود حضرت سلیمان(ع) این کار را نکرد؟ پاسخ این است که تا به جنّ و پری نشان دهد که فرّ و شکوه سلیمان(ع) به اندازه‌ای عظیم است که تنها یکی از اطرافیان او را چنین قدرت کم‌نظیری است. شارح جامی توضیح می‌دهد که آصف، صورت عرش بلقیس را از مادّۀ آن خلع و دوباره صورت دیگری ایجاد کرد، به‌طوری که وقتی حضرت سلیمان(ع) از بلقیس پرسید که آیا عرش تو مثل این نبود، او پاسخ داد: «کَأنّهُ هُو» (نمل، 42). یعنی «تو گویی این همان است». گوشۀ سوم: محیی‌الدّین می‌نویسد: «و لمّا قالتْ فی عَرشِها کَأنّهُ هو، عُثورٌ عَلی عِلمِهِ‌ بِتجدیدِ الخَلق فی کلِّ زمانٍ، فَأتَتْ بِکافِ التّشبیه». یعنی «هنگامی که بلقیس دربارۀ عرش خود می‌گوید: تو گویی این همان است، پی می‌بریم که او از نو شدن آفرینش در هر دم آگاه بوده است، چون ادات تشبیه (تو گویی) بر علم او به این حقیقت (تجدید خلق در هر لحظه) دلالت دارد». هر نَفَس نو می‌شود دنیا و ما/ بی‌خبر از نو شدن اندر بقا. گوشۀ چهارم: پس از آنکه بلقیس در کاخ شیشه‌ای سلیمان(ع) گمان کرد که آنجا لُجّۀ آب است، شاه به او گوشزد کرد که اینجا تو گویی لجّۀ آب است، ولی چنین نیست. محیی‌الدّین می‌نویسد: «و أراها صَرحَ القَواریرَ کَأنّهُ لُجَّة، و ما کانَ لُجّة، کَما أنّ العَرشَ المَرئیَّ لیس عَینَ العرشِ مِن حیثُ الصّورة، و الجوهرُ واحدٌ». یعنی سلیمان(ع) به بلقیس صحن شیشه‌ای را نشان داد، تو گویی که لجّۀ آب است، و لجّۀ آب نبود، چنان که عرش ظاهر در اورشلیم، عین عرش بلقیس در سبا نبود، با اینکه جوهر هر دو یکی بوده است. ابن‌عربی می‌افزاید: «و هذا سارٍ فی العالَم کلِّه». یعنی «تجدّد امثال در همۀ عالم ساری و جاری است». به نظر محیی‌الدّین، صورت‌های عالم هر لحظه متبدّل می‌شود، ولی مردم از این حقیقت، غفلت می‌ورزند. «بَل هُم فی لَبسٍ مِن خلقٍ جدیدٍ» (ق، 15). گوشۀ پنجم: سلیمان(ع) دعا کرده بود: «ربّ اغْفِر لی و هَبْ لی مُلکاً لا یَنبَغی لأحَدٍ مِن بَعدی» (ص، 35). یعنی «بارخدایا از من درگذر و به من مُلکی ده که سزاوار احدی پس از من نباشد». محیی‌الدّین متذکّر می‌شود که پس از سلیمان(ع)، مثلاً در دورۀ رسول خدا(ص)، آنچه دیده نمی‌شود، «ظهور» سلطنت و قدرت شامل و فراگیر است، و نه خود قدرت. به سخن جامی، آنچه مختصّ است به سلیمان(ع)،ظهور است به مُلک موهوب در میان عموم خلایق، نه تمکّن و اقتدار او بر آن (صفحه ۲۲۸). گوشۀ ششم: تسخیر بادها که مختصّ به سلیمان(ع) بوده، همان تسخیر ارواح ناری است که ویژگی نوع جنّ و پری است، «کما قال تعالی: "خَلَقَ الجانَّ مِن مارجٍ مِن نار"، لِأنّها، ای الارواحُ الناریّةُ، ارواحٌ مُتَصَرَّفَةٌ فی ریاحٍ، هی کَالأبدانِ لَها» (صفحه ۲۲۹). و سرانجام، گوشۀ هفتم: خدای تعالی به سلیمان(ع) فرمود: «هذا عطاؤُنا فَامْنُن أو أمسِک بِغَیرِ حِسابٍ» (ص، 39). یعنی «این دهش و بخشش ماست. پس، تو ببخش یا دریغ دار به غیر حساب». ابن‌عربی تفسیر خاصّی در اینجا ارائه داده است: ای سلیمان، تو از عطای ما چه ببخشی و چه دریغ داری، ترا حساب و کتابی نخواهد بود.