جلسۀ ششم به بحث در حکمت زکریا و الیاس و لقمان علیهمالسّلام اختصاص دارد. محییالدّین حکمت زکریای نبی را پس از حکمت یحیی(ع) ذکر کرده، چنان که حکمت داود(ع) را هم پس از حکمت سلیمان(ع) آورده است. جامی دربارۀ جهت مقدّم داشتن حکمت یحیی(ع) بر حکمت پدرش توضیحی نداده است، ولی به نظر میرسد در اینجا هم پسر به سبب اینکه راز نهفتۀ پدر را بهکلّی آشکار میسازد، ذکر حکمتش بر ذکر حکمت پدر تقدّم یافته است. به عبارت دیگر، چنان که شهریاری سلیمان نبی، شهریاری پدر فرهمند او را تحتالشّعاع گرفته بود، شخصیّت برجسته و جنجالی یحیی(ع) نیز شخصیت آرام و پوشیدۀ پدر را تحتالشّعاع گرفته است.
شارح جامی در توضیح اینکه چرا محییالدّین حکمت حضرت زکریا(ع) را حکمت مالکیّه قلمداد کرده است، مینویسد: «إعلَم أنّ سرَّ وصفِ حِکمَتِهِ بِالحِکمَةِ المالِکیّة هو مِن اَجلِ أنّ الغالبَ علی أحوالِهِ کان حُکمَ اسمِ المالِک لِأنّ المَلْکَ الشّدَّةُ، و المَلیکَ الشّدیدُ، و إنّ اللّهَ ذو القُوّةِ المَتین، فَاَیَّدَهُ اللّهُ بِقُوّةٍ سَرَتْ فی هِمّتهِ و تَوَجُّهِهِ، فَاَثمَرَتِ الإجابَةَ و حصولَ المُراد» (نقدالنّصوص، ص ۲۵۷). اشکالی که بر این تفسیر میتوان گرفت این است که حکمت حضرت لوط(ع) حکمت مَلکیه نام داشت، و اکنون دوباره حکمت حضرت زکریا(ع) هم تقریباً به همان صورت معنی شده است. برای خروج از این تنگنا راهی وجود دارد. درست است که زکریا(ع) پس از برخورداری از رحمت ربوبی حق تعالی در کفالت و تربیت مریم(س)، به مدد همّت که قوّۀ باطنی است بر سِتروَنی همسر خود غالب آمد و یحیی حاصل و محصول ندای خفیّ او بود- چرا که ندای آهسته با جمعیّت خاطر و با همّت وفق بیشتری دارد- ولیکن زکریا(ع) مالک به معنی دارا هم هست. زکریا(ع) دارایی و میراث معنوی خود را- «مِن العِلم و النُّبُوّةِ و الدّعوَة الی الهِدایةِ و الإبعادِ مِنَ الضّلالةِ و غیرِها» به تعبیر جامی- به یحیی(ع) سپرد. با این تفسیر، دیگر تکرار در تجلّی حقّ لازم نخواهد آمد. مؤیّد درستی این تفسیر، آن است که محییالدّین در مقام بیان حکمت زکریا(ع)، نه تنها از همّت و قوّت باطنی او، بلکه از وراثت یحیی(ع) از او نیز سخن گفته است.
حکمت حضرت الیاس(ع)، حکمت ایناسیه نام دارد، یعنی حکمت اُنسی، چرا که او به جهت غلبۀ روحانیّت، با فرشتگان آسمان انس داشته است و با اولیاء خدا در زمین. محییالدّین الیاس(ع) را همان ادریس(ع)، پیغمبر پیش از طوفان، میانگارد. جامی میآورد: «قال رضی اللّه عنه، الیاسُ هو ادریس. کان نبیّاً قبلَ نوح علیهالسّلام. و رَفَعَهُ اللّهُ مکاناً علیّاً، فَهُوَ فی قلبِ الأفلاک ساکنٌ- و هو فلکُ الشّمسِ. ثُمّ بُعثَ الی قریةِ بَعلَبَک...ثُمّ مُثِّلَ لَهُ اِنفلاقُ الجَبَلِ المُسمّی «لبنان»... عن فَرَسٍ مِن نارٍ، و جمیعُ آلاتِهِ مِن نارٍ. فَلمّا رَآهُ رَکَبَ علیهِ، فَسَقَطَتْ عنهُ الشّهوَةُ، فکانَ عَقلاً بِلا شَهوَةٍ» (صفحات ۲۵۹، ۲۶۰). جامی در حاشیه مینویسد: «کَاَنّ الحُکمَ بِاَنّ الیاسَ عینُ ادریسٍ مُستَفادٌ مِنَ الشّهود لِلاَمرِ علی ما هو علیه، فاِنّهُ رضی اللّهُ عنهُ کان یُشاهِدُ جمیعَ ارواحِ الأنبیاء علیهمالسّلام فی مَشاهِدِهِ، کَما صَرَحَ بِه فی فَصّ هود علیهالسّلام مِن فصوصِ الحِکَم و غیرِهِ مِن الکُتُب. و یُؤیّدُ ذلک قراءَةُ ابنمسعود «و إنّ ادریسَ» فی موضعِ «الیاس»، و قراءةُ بعضهم «إدراسین» فی موضع «إلیاسین» علی أنّهُما لُغَتان فی ادریس و الیاس» (ص 259).
در قرآن کریم، ادریس(ع) غیر از الیاس(ع) است، چنان که در فصوصالحکم هم فصّ حکمت قدّوسیّۀ ادریس(ع) از فصّ حکمت ایناسیّۀ الیاس(ع) متمایز و جداست. تنها نوعی مسانخت روحانی و مشابهت معنوی در میان این دو پیغمبر میتوان سراغ گرفت، چنان که آیۀ «سلامٌ علی ال یاسین» (صافات، 130) دلالت دارد بر نوعی مماثلت روحانی بین الیاس(ع) و اهل بیت پیامبر(ص)، زیرا که صورت جمع ال یاسین (الیاسها) آل یاسین را تداعی مینماید، و مقصود از آل یاسین همان اهل بیت علیهمالسّلام است. ی و ن جمع دلالت دارد بر اینکه معنویّت الیاس(ع) را در غیر الیاس(ع) هم میتوان سراغ گرفت. اکنون به نظر میرسد که بین الیاس و ادریس علیهماالسّلام نیز میتوان بر همین سان، نوعی همانندی در نظر گرفت. اگر بر اثر بیخبری گمان کنند که الیاس(ع) در یکایک اهل بیت ظهور کرده است، این پندار به همان نادرستی است که گمان کنند ادریس(ع) از گریبان الیاس(ع) سر بر آورده است.
ابنعربی با مداقّه در سخن الیاس(ع) خطاب به مردم بعلبک، «أ تَدعونَ بَعلاً و تَذَرونَ أحسنَ الخالِقین» (صافات، 125): آیا بت بَعل را فرا میخوانید و نیکوترین خالق را وا مینهید؟، به طرح یک اشکال میپردازد. در سخن الیاس نبی، از احسن خالقین سخن رفته است، یعنی خدای تعالی خالق است و دیگران هم خالق اند، ولی خالقیّت حق، در پایۀ برتری است، و او آفرینندۀ نیکوتری است. محییالدّین سخن الیاس(ع) را با آیۀ «أفَمَن یَخلُقُ کَمَن لا یَخلُقُ» (نحل، 17): آیا آنکه میآفریند همانند آن کسی است که نمیآفریند؟ قیاس میکند که ظاهراً در میان این دو گفتار معارضت و مناقضتی هست. برای رفع این تناقض و تعارض، پیشنهاد مؤلّف نقشالفصوص این است که در سخن دومی، مقصود از خلق، همان ایجاد است، حال آنکه در سخن اوّلی، منظور از خلق، به جز تقدیر و اندازهگیری نیست. ایجاد به معنی متافیزیکی کلمه را به مخلوق نمیتوان نسبت داد، ولی نسبت دادن تقدیر به معنی اندازهگیری به مخلوق، صحیح و رواست.
مطلبی در بالا از ابنعربی نقل شد که الیاس/ ادریس از اوج فلک شمس در قریۀ بعلبک به سوی مردم آنجا مبعوث شد. سپس کوه لبنان بر او به صورت شکافته ممثّل شد. طبق نقدالنصوص جامی، مقصود از جبل لبنان، حقیقت جسمانی الیاس(ع) است. انفلاق جبل لبنان هم به معنی فرقان عقلی بین عالی شریف و سافل سخیف است در میان قوّهها و حقائق ذات او، و صورت اسب آتشین نیز همان نفس ناطقۀ الیاس نبی است. در اینجا جامی از روی شرح جندی به تأویل سخن ابنعربی دست زده است (صفحه ۲۶۱، و همچنین تعلیقات چیتیک، صفحه ۳۶۲).
حکمت لقمان(ع)، حکمت احسانیّه نام دارد. گاهی احسان بدین معنی است که حق را چنان بپرستند که گویی او را میبینند، یا حقیقتاً او را میبینند. امّا اطلاق دیگر لفظ احسان، به معنی نیکوکاری یا درستکاری است، چنان که در حدیث نبوی میخوانیم: «کَتَبَ اللّهُ الاحسانَ علی کلِّ شیءٍ». آنچه در اینجا مدّ نظر است همان هنر و هنرمندی است که از معنی حکمت، یعنی اتقان صُنع و اِحکام فعل، دور نیست، چرا که وقتی نفس منضبط از تصرّفهای ناستوده و گفتارهای بیهوده و آراء فرسوده دست بازداشت، حکیم خوانده میشود. محییالدّین مینویسد که سفارشهای لقمان که در قرآن کریم آمده، وصایای مرسلین است. از پیشینیان، یکی از تابعین، به نام سعید بن مسیب، از معدود کسانی است که لقمان را در عداد فرستادگان خدای تعالی بر شمرده است، ولی بیشتر نویسندگان بر پایۀ اشارت قرآنی «لَقَد آتَینا لقمانَ الحِکمةَ» (لقمان، 12)، او را صرفاً حکیم دانستهاند. درست است که در قرآن کریم، از لقمان که از نژاد سیاهپوستان آفریقایی بوده، با نعت نبوّت و رسالت یاد نشده است، ولی نفی نبوّت او هم دلیل محکمی ندارد. ابنعربی از سخن لقمان راجع به جناب الهی بوی خوش سخن مرسلین را استشمام کرده است، و نظر او را دست کم نتوان گرفت. اینکه یک تن از آفریقای سیاه، جزو انبیاء و مرسلین بر شمرده شود، زیبایی خاصّی دارد که بهویژه از دید جاویدان خرد حائز اهمیت است. همان طور که در دعای جوشن کبیر میخوانیم: «یا مُلهِمَ العَرَب و العَجَم»، در اینجا هم چه مانعی دارد سر رشتۀ هدایت الهی که از هیچ قومی دریغ داشته نشده است، به مردی سیاهپوست با قلبی به سپیدی برف سپرده شود؟
لقمان(ع) به پسر خود اندرز میدهد که «یا بُنَیَّ، لاتُشرِک بِاللّهِ اِنّ الشّرکَ لَظُلمٌ عظیم» (لقمان، 13): پسر عزیزم، از بهر اللّه انبازی منه، که شرک ستمی بزرگ است. شریک قائل شدن برای خدای تعالی ستم بر کیست؟ محییالدّین مینویسد که بر آن شریک! به عنوان مثال، چه ظلم بزرگی به عیسی مسیح(ع) روا داشتند آنان که از روی غلوّ، از الوهیّت عیسی(ع) سخن راندند یا او را پسر خدا خواندند. جامی در شرح خود میافزاید که شرک، ستم کردن به خدای تعالی نیز هست، چرا که مشرک، شأن و منزلت خدای سبحان را نادیده میانگارد. به سخن جامی میتوان افزود که شرک پیش و بیش از اینکه ستم روا داشتن بر شریک حق و بر خود حق باشد، ستم کردن بر خویشتن است. پس، معنی ظلم عظیم در سخن مرواریدگون لقمان(ع) را تا اندازهای دانستیم.